آرشاآرشا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

با تو دوباره

عاشقتم

هیچی خوشمزه تر از این نیست که یه جوری بچلونمت جیغت در بیاد همچین خستگی از تنم در میاد     ...
17 اسفند 1390

اولین قرار مردونه ...

دیروز عصر من داشتم برا خودم همیچوری بازی میکردم که عموم بهم زنگ زد گفت حاظر شو بریم ددر. مامانی هم کلی منو خوش تیپم کرد و عمو اومد دنبالم و رفتیم. تازه چوبشورهامو هم با خودم بردم خلاصه منو عمو و دوستای عمو رفتیم به اولین قرار مردونه من، کلی خوش گذشت کلی دست تو چشم و دماغ دوستای عمو کردم تازه وقتی هم چوب شور میخوردم برا اینکه اونها هم دلشون نخواد دهن اونها هم میکردم  عمویییییییی مرسی که منو بردی ددر و کلی بهم خوش گذشت باز هم ببرم   اینجا هم پشت در نشستم منتظر عمو تا بیاد منو ببره   این هم که دستمه اسباب بازی جدیدمه از تو کابینت های آشپزخونه پیداش کردم انقده خوبه باهاش میرم شکار اسباب باز...
10 اسفند 1390

آرشا و خانواده انگشتیش :)

خوب معرفی میکنم از سمت چپ بابا سورنا، مامان وجی، بابا جون، عمه سوران، عمو سام (البته مامان وجی و باباجون اصلی خیلی جوون تر و خوشتیپ تر از این انگشتی ها هستن ها) اون دسته هم دست خاله صباست  مامانی هم چون میخواست از ما عکس بگیره دیگه خودش نتونست بیاد تو عکس این عکس مال 6 ماهگی آرشا هست ...
8 اسفند 1390

آرشا هپلی

یه چند وقتی میشه که من خودم دوست دارم غذا بخورم البته بیشتر کثیف کاری میکنم ها ولی به مامانی هم اجازه نمیدم دست به قاشق و بشقاب من بزنه تازه به جز قاشق خودم کفگیر تو قابلمه رو هم میخوام قاشق بزرگ هم میخوام یه چند تا هم کاسه و بشقاب اضافی میخوام آخه وقتی من غذا میخورم مامانی حوصلش سر میره من هی باید این کاسه بشقاب ها رو براش بندازم رو زمین تا اون دوباره برداره بده من باز من براش بندازم البته بلانصبت هاپوااااااااا فکر نکنید مامانم هاپوی منه نههههههههه مامانمه. خلاصه که من کلی با این عذا های خوشمزه حال میکنم انقدر خوشمزه است که حیفم میاد تموم شه برا بعدنم تو پیرهنم قایم میکنم ولی نمیدونم چرا بعدن هرچی میگردم نیستن بعد وقتی مامانی پوشکم رو باز...
3 اسفند 1390

شیطونی های آرشا

اول از همه بالاخره موفق شدم از تاتی کردن آرشا عکس بگیرم  هوراااااااااا  یکی دیگه از تفریح های جدید آرشا بالا و پایین رفتن از مبله کلاغ پررررررررررررررررررر   ...
27 بهمن 1390

آرشا و نقاشی هاش

امروز اولین جلسه کلاس نقاشی پسملی بود کلی بهش خوش گذشت و کلی هم رنگ بازی کرد البته به مامانش هم کم خوش نگذشتها آخر کلاس هم کلی نی نای نای کردیم   آرشا و خانم معلم آرشا و ستایش   ...
23 بهمن 1390

تاتییییییی نباتییییییی

قوربون اون تاتی کردنت برم من بالاخره پسملی من روز ١٧ بهمن اولین قدمش رو برداشت و کلی همه رو ذوق زده کرد. حالا بعد از اولین قدم  یه چند روزی هست که داری سعی میکنی قدم های بیشتری برداری وقتی من و بابایی تشویقت میکنیم و برات دست میزنیم دوتا دستت رو سیخ میگیری بالا سرت که به ما اطمینان بدی دستت رو به جایی نگرفتی و خودت تنهایی راه میری و کلی برات هیجان انگیزه. هنوز موفق نشدم یه عکس خوشمل از راه رفتنت بگیرم ولی هر وقت گرفتم حتما اینجا میزارمش. پسرم امیدوارم همیشه رو به جلو قدم برداری و سرت و بالا بگیری.    
22 بهمن 1390